به گِرد کعبه می گردی پریشان
که وی خود را در آنجا کرده پنهان
اگر در کعبه می گردد نمایان
پس بگرد تا بگردیم ، بگرد تا بگردیم
در اینجا باده می نوشی ، در آنجا خرقه می پوشی
چرا بیهوده می کوشی
در اینجا مردم آزاری ، در آنجا از گنه عاری
نمی دانم چه پنداری
در اینجا همدم و همسایهات در رنج و بیماری
تو آنجا در پی یاری
چه پنداری ، کجا غیر از تو می خواهد چنین کاری
چه پیغامی که جز با یک زبان گفتن نمی داند
چه سلطانی که جز در خانهاش خفتن نمی داند
چه دیداری که جز دینار و درهم از شما سُفتن نمی داند
به دنبال چه می گردی که حیرانی
خرد گم کردهای شاید نمی دانی
همای از جان خود سیری که خاموشی نمی گیری
لبت را چون لبان فرخی دوزند
تو را در آتش اندیشهات سوزند
هزاران فتنه انگیزند
تو را بر سر در میخانه آویزند
شعر از همای
دوستانی هم که دوست دران این تصنیف رو بشنون می تونن از اینجا دانلود کنن