• وبلاگ : فرستاده آرامش
  • يادداشت : داستان (قسمت اول)
  • نظرات : 4 خصوصي ، 6 عمومي
  • تسبیح دیجیتال

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    ببخشيد

    يه سوتي

    خودم=خوندم

    سلام

    خودم فرستاده ارامش عزيز

    خوب بود

    خيلي قشنگ نوشتي

    البته خيلي وقت پيش خوندم ولي الان نظر ميدم

    ميشه قسمت دومشم بذاري قند تو دلمون اب نكني اينقدر

    التماس دعا

    يا حق

    بههههههههههه بهههههههههههه

    چه وبلاگ خوگشلي داري پسمرم

    چه ميكنه اين رسوووووووووول

    چه هنرمند است اين رسوووووووووول

    چه داستاني مينويسد اين رسووووووووووول

    حافظا!!!

    خيلي مراقب خودت باش ننه جوون

    اينجا گرگ و پلنگ داره!!!

    آره...

    يه چيزي بگم؟؟؟ هههههه اوت بدم؟؟؟

    نه گناه داري

    باااااااااااااااي

    + ح . رضا 
    راسياتش وقتي دو روز پيش بود ؟! ديروز بود ؟! کي بود اونو خوندم ! گفتم از اون حرکت اخري که شما انجام دادين خيلي ميشه برداشت کرد!
    در مورد پاسخ قبلي پست قبلي حرفي ندارم !
    اما اون مطلبي که جديد اومد زياد تفکر لازم داشت . جدي ميگما ! ولي خب نميدونم چي بگم خوبه و چي نگم بده و چي بگم شايد بهتر باشه ! پس بهتره چيزي نگفت تا سنگين تر باشه !!

    ولي يه چيزي اين وسط هست ! اون اينکه تا وقتي توي موقعيتي قرار نگيري نميشه در موردش حرف مطلقي زد . اينه که هميشه از "شايد" ، " احتمالا" ، " گاهي " و ... استفاده ميشه و خودم رو مجبور به استفاده از اين لغات ميدونم .
    احتمالا جايي از حرفهام براتون نامفهوم نمونده باشه !
    يا علي مدد

    سلام دوست گلم

    ممنون كه سر زدي

    بايد اين داستانتو بخونم

    فعلا وقت ندارم

    شما سر بزن من آپم

    موفق باشي

    باباي

    + مهشيد 

    سلام

    هوووم .. يني آخرش چي ميشه ؟؟

    آقا اجازه ؟؟‌اين كه خودشو واسه جواب منفي آماده كنه خودش فاز منفي نداره ... اين منافاتي با قانون جذب نداشته بيد‌؟‌ :|

    خب توهم جواب مثبتو بزنه كه همه چي خوب شه ديگه

    مگه ني شه؟؟‌